جمعۀ پاییزی 92 ...
دیروز بعد از ظهر بابا علیرضا بار واسش رسیده بود باید میرفت تحویل میگرفت و به مشتری تحویل میداد .بار و که تحویل گرفت زنگ زد به من و گفت آماده باشید که بیام با هم بریم در مغازه من و نورا هم که از خدا خواسته بدو بدو شال و کلاه کردیم و رفتیم پایین مابقی بعد از ظهر زیبای ما رو در عکسها دیدن کنید.
قبل از بیرون رفتن از خونه
اینجا داره طبق معمول روسری یا چادر رو از روی چوب لباسی میکشه و میگی مامی در در
مجبور شدم تا خودم اماده میشم نورا رو با عروسکاش و عینکش سرگرم کردم.
اخماشو...
گریه برای بیرون رفتن میبینی تو رو خدا اَمون نمیدن که...
اینجا در مغازه بابا علیرضا هستیم
امالن از دست زن و بچه طفلی علیرضا لباس کار تنش بود با اون عجه ای که من و نورا داشتیم فرصت نکرد بیاد لباسشو عوض کنه
برای دیدن مابقی تشریف ببرید ادامه ...
سورو یکی از محله های قدیمی بندر عباسِ که بعد از ظهر های پنج شنبه و جمعه ساحلش خیلی شلوغ میشه و خود اهالی بندر و حتی مسافرا هم میان و از این ساحل دیدن میکنن و تنی به آب میزنن ما هم رفتیم یه گذری کردیم و برگشتیم شانس من هرموقع میریم ساحل شارژ دوربین تمومِ و نمیتونم درست و حسابی عکس بگیرم.
بمیرم الهی که یه جای آباد واسه صورت خودش نذاشته از بس سر به هوا راه میره پنج شنبه ای از جلو در آشپزخونه پرید و افتاد و چشمش خورد به لبۀ دیوار و اینجوری شد .فدای اون ادا و اصولات بشم من آخه لبات و چرا اینطور کردی
و... برگشتیم خونه و بازیگوشی و شیطنت
دنبال چی میگردی وروجک من؟!
قدمهاشو محکم بر میداره واسه یه خرابکاری دیگه
اینم از وضع اتاقش هرچی میخوای جمع و جور کن تو یه چشم به هم زدن مثل قبلِ