نورا جون نورا جون ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

*** نورا الهۀ نور***

گالری نورا !!!

 نورا جون و بابامن ! هدیه دایی جون مسلم !واولین روزی که سوار رورواک شدی...17-10-91 ننه نقلی ما رو ببین! نورا و دختر داییش آنسه جون شیرین زبون! الهی قربونتون برم من! ایستادن نورا بدون کمک!   قربون نگاهت مادر ژوووووووووووووووووون! نگاه متعجب نورا به آنسه! الهی دورت بگردم ناز‚ گیتی! اون لبای کوچولوشو! الهی فدات شم با اون ایستادنت! خواب ناز پریماه مامان! ...
20 دی 1391

تولد بابا علیرضا !

این چند روزه که علیرضا رفته با اومدن مهمونای عزیزمون وشیطنت های زیاد نورا وقت نشد که این مطلب وزودتر از طرف نورا واسه بابا علیرضا بنویسم  آخه بابایی 19 دیماه روز تولدش ‚ که الان دیگه گذشت ولی از طرف هر دومون تبریکمون رو هم ایمیل کردیم البته تلفنی  هم گفتیم اما دوست داشتم که توی وب نورا خصوصی تبریکش رو واسه باباش بذارم. بابا من  تولدت مبارک از راه دور میبوسمت  دوست داشتم  پیشمون بودی چون اولین سال تولدی‚ که من در کنارتم ... تقدیم به بهترین بابای دنیا!!! دوست دارم البته  این و بگم که سال گذشته روز تولد بابایی هردو یا بهتره بگم هر سه نفر دبی بودیم و اونجا تولد بابایی رو جشن گرفتیم چون&...
20 دی 1391

سر ما خوردگی !!!

امان از دست ویروس‚ سرما خوردگی این روزا به جون همه افتاده طفلک نورای‚ منم 40روز پیش که رفتیم جهرم سرما خورد واسه خوب شدنشم 10 روز طول کشید الانم که دوباره 3 روزه که سرما خورده  دکتر بردمش فقط یه سوسپانسیون واسه سرفه ای که میکرد بهش داد چون سریع به دادشم رسیدم. اینم عروسک شیرین مامان بعد از برگشتن از دکتر! قابل توجه نورا:     قلبم فقط واسه تو میزنه BOOM BOOM ادامه مطلب روببینید: BAY BAY !!! ...
18 دی 1391

حاجت خواستن به شیوه نورا !!!

دیروز جاتون سبز خونه مامان جون سوری نورا واسه نهار دعوت بودیم البته خودمون دعوت خودمون کردیم.ههههههه هرسال مامان علیرضا (مادر شوهر بنده) روزاربعین شله زرد نذر دارن .دیروز ما هم که اونجا بودیم ،من نورا رو با هزار ترفند خوابوندم که به مامان سوری واسه خلال کردن بادوما کمک کنم ساعت 6 مامان رفت مجلس روضه دعوت داشت منم که به خاطر نورا که سرما خورده بود نتونستم برم خلاصه نورا همچنان خواب ماهم مشغول خلال کردن بادوم که تقریبا”بعداز 1ساعت ونیم از خواب بیدار شد وشروع به شیطنت کرد سر وصدا ،گریه ،خنده ،بازی همه چیز باهم همراه بود که چشمتون روز بد نبینه من غافل ،نورا هم مشغول هم زدن بادومای نذری ! عکسهای نورا در حال هم زدن بادوم: ...
18 دی 1391

بیداری شب

دیروز صبح که نورا از خواب بیدار شد تا نزدیک به غروب قریب به 2 ساعت روی هم رفته خوابید اما از ساعت 7 شروع به بیقراری و بی تابی کرد که تا نیمه های شب ادامه داشت حتی نگذاشت شب بخوابه. آخه نورا از زمانی که تولد شده خدا رو شکرنوزادی بود که به ندرت این اتفاق افتاده ، اما دیشب حسابی تلافی کرد خلاصه بگم  شبی بود که هر کار میکردم آروم نمیشدبالاخره با هزار فوت وفن خوابید ولی همرا با حرکت موزون وملودی نق!  الان هم 1 ساعتی میشه که بعد از بیدار شدن ساعت 9 خوابیده وامیدوارم چند ساعتی رو با آرامش وبدون وجود دغدغه واسه من بخوابه. ...
18 دی 1391

دختر بابا

2 روز قبل نوراجان تمام وجود باباش روسرشار از خوشحالی وخنده کرد با ادای کلمه بابا! با صدای آرامی از ته گلوش وبا حرکت لبای قشنگش با اون ابریزش فراوونی که به خاطر درد لثه هاش داره کلمه بابا رو تکرار کرد البته همین یک بار اتفاق افتاد . دختر بابا اینطور که معلومه فقط قصدش ملوس کردن خودش بود     ...
18 دی 1391

باران...

با اومدن فصل پائیز وشروع شدن برف و بارون در اکثر مناطق ما در بندر عباس در حسرت اومدن بارون چند ساعتی.... هوا چندین بار ابر سنگین میگرفت یکی ،دو بار حدود نیم ساعت یا بهتره بگم کمتر بارون بارید که تامیای به خودت بیای وبوی بارون رو استشمام کنی تموم شده بود. اما دیروز از صبح هوا ابری بود تا اینکه صدای خدا خدای ما واسه بارون به آسمون رسید واجابت شد حدودا”ساعت 9بود که ابرها بایه کوچولو تکون به این ور اون ور شروع به باریدن کردند در همون حین علیرضا که عاشق بارونه به خونه اومد ونورا رو بغل کرد ومثل بارون ندیده ها به ترانس رفت تا بارون و ببینن منم طبق معمول مشغول کار خونه.ساعت 1بود که هردو خوابیدن اما من از فرط خستگی خوابم نمی برد وبا خ...
18 دی 1391