نورا جون نورا جون ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

*** نورا الهۀ نور***

شیمو !!!

شیمو مجموعه 12 جلدی‚ شعرهای کودکانه از ناصر کشاورز.نورا به شنیدن شعرهای شیمو واقعا” علاقه داره من روزانه چند بار شعرارو واسش میخونم مخصوصا وقتی که گرافیک یا همون  شکل های رنگاوارنگ شیمو رو بهش نشون میدم چنان ذوق زده میشه و دست وپا تکون میده که بیا وببین. مجموعه کتابهای شیمو و چیل چیل + زندگی نامه خواندنی من هدیه عمه کوچیکه‚ نورا مژگان جون‚که زمانی که نورا هنوز 40 روزش نبود از سفری که به تهران رفت از نمایشگاه کتاب واسش گرفته بود وهدیه آورد. از اون زمان تا الان من شروع به خواندن شعرها کردم احساس میکنم یه جورایی وقتی اونا رو میشنوه حرکتهایی از خودش نشون میده که به اونا آشنایی داره واین من و خیلی خوشحال میکنه...
18 دی 1391

ناز, گیتی!!!

علیرضا با اون لهجه شیرین و دلنشین گیلکی همیشه نورا رو با اصطلاحات زیبا صدا میزنه شعرهای گیلکی ولالایی های قشنگی هم میخونه کلمه هایی که بیش از 100 بار در روز واسه نورا تکرار میشه ناز‚ گیتی، بابا من،جوجوی بابا من، جُلان, قربان ، کاسه چُمان,قربان و...... منم که هرچه از دل بر آید خوش آید: اول هر اصطلاحم که باید حتما مامان ژوووووووووووون باشه. مامان ژوووووووووووون چه خوشکل وچه ماهی فدات بشم  الهی ، واز زبون نورا: مامان ژوووووووووون چه خوشکلم و چه ماهم چشم نخورم الهه ام ، دخملی ناز نازی، خاتون خونه یکی یه دونه خلاصه هرچه میخواهد دلتنگت بگو !آخه اصلا” گاهی وقتا واسه توصیفش من و علیرضا جمله ،کلمه ، اصطلاح هرچی رو که جم...
18 دی 1391

غروب زیبای زمستانی !

هوای زمستانی این روزای بندر عباس خیلی دلچسبه مخصوصا”که مثل امروز مجذوب  غروبی زیبا بشی!نزدیک غروب بود که نورا از خواب بیدار شد نم نمک داشت شروع به بهونه گرفتن میکرد واسه اینکه سرگرمش کنم اونو پشت پنجره اتاقش بردم که  بیرون رو تماشا کنه .اما به جای اون خودم محو و مجذوب غروب  کردن آفتاب روزای مثلا”زمستانی شدم آخه الان هوای اینجا بهارییه!!! سریع دوربین و بر داشتم و رفتم ترانس و چند تایی عکس گرفتم دوست داشتم شما هم این منظره غروب زیبا  واون ابرهایی که به صورت تکه های کوچولوی از هم گسسته باهاله ای از موج رو که مثل توپ های سفید  موج دارریزی که رو ی پارچه نیلی رنگ خود نمایی میکنن تو دل آسمون رو ببینید. ...
18 دی 1391

اولین روضه!

دیشب واسه اولین بار تونستم ماه محرم وصفر برم روضه آخه فکر میکردم با نورا سختم باشه چون سال گذشته 2ماه نگم ولی لا اقل 40 روزش وبا مادر شوهرم مجلس روضه رفتم وتوی همین ماه بود که حامله شدم الهی دورش بگردم که ناز من از آرومم اروم تر بودو اصلا اذیت نشدم نورا جون هم اولین مجلس روضه ای بود که شرکت داشت چنان پای منبر روضه خوون مجلس خانم یونسی نشسته بود وگوش میکرد که حتی خانم یونسی به دلیل ذوق زدگی رفتار نورا که میخ شده بود ونگاهش میکرد وسط روضه صحبتش و قطع کرد و به نورا گفت وقتی وارد شدم دلم و بردی بذار تموم شه چنان میگیرم تو رو فشارت میدم که خدا میدونه چقدر دوست داشتنی هستی آخر روضه با وجود اون همه سر وصدای شور زدن حسینی خانوما ناز مامان خوابید ....
18 دی 1391

برای تو مینویسم نورای, من...

الهی مامان قربونت بره که هرچی میگذره نازتر میشی وبیشتر از من وبابایی دلبری میکنی از زمانی که پا به زندگیمون گذاشتی حال وهوای خونه رو عوض کردی و جلا دادی تازگیها قل میخوری وروی دست بر میگردی وسینه خیز میری یعنی این کارو الان 10روزی میشه که انجام میدی فقط از این دید میگم که دیگه نیازی به سعی فراوون نیست خیلی راحت وسریع برمیگردی ومن باهربار یه دنیا لبخند وذوق میاد سراغم وتا صدات میکنیم فورا”سرتو بالا میاری به ما نگاه میکنی ،از درد لثه سفت شدن خیلی بیقراری میکنی ولی بی صدا با اون دستای کوچولو نازت اون لبای خوشکلو باز میکنی دستت میبری تو دهانت و با فشار زیاد به دستت سعی میکنی که لثه اتو بخارونی تا آروم بشن الهی بمیرم ژله تسکین دهنده هم وا...
18 دی 1391

آخ جون مهمون !!!

دیشب علیرضا ساعت 9:30 پرواز  داشت واسه دبی که به سلامتی رسید. مامان جون سوری و عمه جون مریم وپسر عمه مریم ،رادین جون اومدن پیشمون منم که واقعا دیروز که چه عرض کنم چند روز بود که اصلا دل ودماغ هیچ کاری رو نداشتم دیروز دیگه به اوج رسیده بود که من و واسه آروم شدنم وادار به نوشتن کرد وبا راهنمایی یکی از دوستان بسیار خوبم با خوندن دعای غمگسار واقعا اروم شدم موقع خداحافظی دلم خیلی پر شد وزدم زیر گریه علیرضا هم اومد  نورا رو ببوسه که یهو سر باباو دخمل باهم تصادف کرد و جیغ نورارو در آورد این وسط مونده بودم بخندم یا که نورا رو اروم کنم .1ساعت ونیم بعد از رفتن علیرضا،بچه ها اومدن که من و مریم جون تا ساعت5 صبح بیدار بودیم وصحبت میکردیم وبا ...
17 دی 1391

زندگی و تنهایی!!!

گاهی وقتا حس تنهایی تمام وجود آدم و میگیره که حتی فکر میکنی با درون خودتم غریبه ای .زندگی از دید من مثل رنگین کمان می مونه که  خودش و با رنگهای شاد نمایون میکنه و بعد از اندکی از گذشت زمان کم کم، رنگ خودش و می بازه ومحو میشه. زندگی هم همین جوره گاهی وقتا با رنگای شاد میاد سراغت و شادت میکنه یهو هم کم رنگ میشه وشادیت ومحو میکنه که احساس میکنی رسیدی به ته دنیاوهیچ امیدی نداری واقعا تنهایی! امروزم از اون روزایی که من حس میکنم به ته دنیا رسیدم خیلی تنهام ،حس غریبی دارم علیرضا هم که داره امشب میره دبی و بیشتر حس تنهایی سراسر وجودم و میگیره خودم روبا نورا سرگرم کردم از صبح تا بلکه این حس رو دور کنم دیدم نشد تصمیم گرفتم بنویسم شاید دلم خ...
16 دی 1391

نورا ؟!؟!

الان چند روزه که نورا جون از سرما خوردگی که بگذریم از درد شدید لثه سفت کردن واسه در آوردن دندون خیلی نق میزنه ومن حسابی کلافه ام ازاینکه هر کاری میکنم واسه آروم شدنش چند دقیقه است . امروزم که خانوم شده بود ای کیو سان ودائم یکی دو تا میکرد ، یهو هم بد اخلاق و عصبانی و یه دفعه هم شیطون ولش میکرد و میخندید. ولی واسه من خسته کننده ترین روز بود. عکساشو ببینید : نورا درفکر عمیق!                                      عصابنیتش و در ادامه مطلب ببینید! ...
16 دی 1391