15 ماهگی دخترم...
بالاخره ماه پانزده ام به پایان رسید و نورا جون وارد ماه 16 شد .
20روز آخر این ماه خیلی بهمون سخت گذشت مخصوصاً به نورا جون اون ویروس تب و اسهال شدیدی که گرفنت حسابی بچه جونم رو ضعیف کرد از یه طرفی هم که من و علیرضا هردو به نوعی مریض بودیم الانم که 4 روزه دندون عقلم رو به دلیل بی جایی فک بنده مجبور به جراحی شدیم کشیدم و درگیرشیم .
حتی 5 آبان سالگرد عروسیمون رو فراموش کردیم.
بنا به همین دلایل دیروز که 19 ام بود تصمیم گرفتیم که نورا جون رو ببریم واسه چکاب 15 ماهگی آخه از واجبات این ماه بود با اون همه سختی که واسه مریضیش کشید حسابی بی بُنیه و ضعیف شده بود. ساعت 7:30بلند شدیم و واسه کارکنان مرکز بهداشت کله پاچه بردیم ()آخه ما 10 دقیقه زودتر از کارمندای اونجا رسیدیم.
خدا رو شکر همه چی خوب و ایده آل بود :
وزن :11 کیلو 500 گرم
قد :81 سانتیمتر
و به نظرم این وضعیت واسه علی بیشتر خوشایند بود تا من آخه وقتی از در بهداشت اومدن بیرون چهره علیرضا اینجوری بود
به دایره لغات خانومی ما هم:بیا ،این چیهههههههه کشیده و غلیظ ،وااااااااااای کشیده و غلیظ ،و یه سری کلمه های یک بار تکرار ،بی تکرار که زیادن و به خاطرم نیست.
به سلامتی موفقیت این ماه این بود که شیر خشک تعطیل و شیر گاو جایگزین شد که خدا رو شکر خوب جواب داده و ماشااله به جونش و چشمم کف پام ( یواشکی بگم میدونید که دیوار موش داره موشم گوش داره نمیشه از بچه ها زیادی تعریف کرد یهو میشنون)خوراک خوردنش هم عالی شد.
وروجک بازیهاش هم اِی بگی نگی کمتر شده بیشتر با استخر توپش سرگرمِ استخری که اسمش استخرِ اولاً که تا یه مدت دیگه از دستش نیست و نابود میشه بااون شیرجه هایی که میزنه و دوتا سوراخ ریز شده که هر از چند روز بنده باید به دلیل نبود پمپ به شیوه قدیمی و با هوای دهان خودم متوسل بشم واسه باد کردنش که چشمام به حد بیرون زدن از حدقه میرسه.و اینکه این استخر مثل علاالدین وغول چراغ جادو با یه اَجی مَجی گفتن تواین بازار شام هرچی بخوای از توش میزنه بیرون
به قول مادربزرگم (مادری)که وسواس رو از ایشون به ارث بردیم وقتی یه جای در هم بر هم میبینه میگه:
این چه وضعیه اینجا همه چی پیدا میشه از خَت و خَشاله تا کَفگیر و مَلاقه حالا حکایت استخر نوراست.
خوب پرحرفی بسه دیگه بدو بیا بریم ادامه داستان اون یکی صفحه که دیدن داره .
نظر یادت نره ها...
امروز نوشت:(8/22)
به قلم دوست عزیزی به نام امیر خان واسه دخترکم نامه ای نوشته شده با عنوان برای نورا که بسیار زیبا و خواندنی است که برای من یه دنیا سوپرایز بود ،دوست دارم شما هم این دلنوشته زیبا رو بخونید پس اینجا رو کلیک کنید .
الهی دورت بگردم عروسک ناااااااااااااااااز من
وروجک من دیگه واسه شکار این لحظه ثانیه شماری نمیکنم چون روزی ده بار ا زاین تخت میری بالا.
این عکسها مربوط به 13ام که هوا صبحش بندر عباس بارونی بود و ظهر که علی اومد رفتیم یه چرخی بزنیم آخه هوا خیلی دلنشین و خوب بود نورا رو با لباس خونه و بدون کفش بردم که یهو با دیدن اون وسیله های بازی چنان ذوقی کرد از تو ماشین که نگو، من اول مخالفت کردم اما نورا و بابایی بی خیال به حرفهای من رفتن و نورا پا برهنه حسابی واسه خودش چرخ خورد و خوش گذروند دلم طاقت نیاورد و دل زدم به دریا گفتم بزار راحت باشه رفتم و چند تایی عکس ازش گرفتمو همراهیش کردم .این دو تا عکس رو از درخت گل و گارُوُزَنگی که از یه خونه نزدیک خونمون از داخل حیاطشون به بیرون نمایون بود و جلوه زیبایی داشت گرفتم .البته اسم درخت رو نمیدونم درست تلفظ کردم و نوشتم یا نه .یه درختِ که در اکثر جاهای بندر عباس یافت میشه و میوه بسیار خوشمزه ا ی داره.
وقتی از حمام میارمش بیرون موهاشو خشک میکنیم و نورا واسش شده عادت فوراً میره سمت دستشویی که اونجا با سشوار موهاشو خشک کنیم.
طبق معمول زنگ بازی .
اینجا میخواستیم بریم دندونپزشکی نورا رو آماده کرده بودم داشت گریه میکرد که بریم منم دسته کلید رو دادم دستش تا سرگرم بشه و اون هر سوراخی که میدید به جز قفل در که اول کار رفت سراغش و من اینجوری شدمکلید رو امتحان میکردبعد هم بی خیال شد قضیه شد و دوباره گریه.
خواب نیمروزی شیرین عروسکم
روز جمعه : نورا تازه ا زخواب بیدار شده بود پای TV مراسم همایش شیرخوارگان رو از کانال کرمانشاه در روز حضرت علی اصغر (ع) رو نگاه میکردیم.
شب هم نورا رو بردیم قلعه سحر آمیز و حسابی بازی کرد و خوش گذروند .
میبینید دارم وسواسم رو کم رنگ میکنم.
فدای اون تیپت ننه فلفلی من عاشق اون شلوارک مامان دوزتم عروسکم .
من به پیشنهاد جاریم ویدا که بیشتر شبیه به دوستیم تا یه جاری، چون دوستها خیلی بهترن اینطور نیست. از بعضی از وسایلهای آرام ، واسه نورا استفاده میکنم. تفاوت سنی آرام و نورا به 2 سال و اندیماه میرسه و چون ویدا تجربه اشم در این زمینه بیشترِ ، من از تجربیاتش استفاده میکنم و از این بابت خوشحالم . دیشب هم این گوزن چوبی و یه تعداد وسیلۀ بازی و کتاب رو واسه نورا کنار گذاشته بود که رفتیم گرفتیم و از دیشب تا حالا نورا حسابی با این گوزن سرگرم و بازی میکنه .
ممنون ویدا