برای میوۀ دلم...
الان نزدیک به یک هفته است که نورا خانوم هر چی میخواد بخوره باید بره روی مبل بشینه منم وسواس فقط حرص میخورم.تا تصمیم گرفتیم که واسش میزو صندلی تهیه کنیم البته این تصمیم رو زمانی که باردار بودم و رفتیم دبی واسه خرید سیسمونی داشتیم که واسش بگیریم اما ترجیح دادیم که بعد از دوسالگی واسش بگیریم .که قسمت شد چند روز پیش سفارش کردیم دوست بابا علیرضا واسمون ازدبی تهیه کرد و فرستاد وامروز ظهر به دستمون رسید.
به محض اینکه بهش گفتم نورا این میز وصندلی برای شماست چنان ذوق کردکه نگو پشت سر هم و خیلی شیرین میگفت صندلی ...تا الان
یه تعداد عکس دیگه هم اون ورِ صفحه است....
نورا خانوم چند روزه که عادت کرده میاد اینجا و خرابکاری میکنه همه چی رو میریزه به هم.
اینجا هم داره وانمود میکنه که من و ندیده...
وقتی میرم میبینم داره میره یا بیارمش کنار، خودش رومیندازه رو تخت و میخواد من و خام کنه ادا د رمیاره و خُرُپف میکنه...خیلی بلاست این یکی یه دونۀ من...
د رکمد وباز میکنه و میگه مامان اَبابابی (اسباب بازی)
اینجا هم داره میرقصه