دلنوشته های من ...
الهی دورت بگردم 7ماهگی هم به سلامتی گذشت و وارد 8 ماهگی شدی نفسم اما یه مقدار به شما سخت گذشت اول ورودت به ماه 7 واکسن زدی و و حالا هم که آخرای ماهت بود سرما خوردی ولی اتفاق های تازه ای افتاد واست، دندون در آوردی و به راحتی میتونی سینه خیز به عقب و جلو بری و یه کوچولو گاگله (چهار دست و پا رفتن) ودائم من باید لابلای مبل و زیر میز بیرونت بیارم وای نگو از اون آوازای زیبایی که میخونی واسه من وبابایی حسابی دلبری میکنی یهو هم جیغ میکشی و صدات میشه هاونگ تو سرمون و سرگیجه میگیریمههههههههه مزاح بود مامانی .
موقع خوابت که نگو دور تا دور خونه رو میچرخی و من باید تا صبح نگهبانت باشم.
خلاصه که خیلی هم ناز نازویی وقتی میخوایم اون چیزی که دست گرفتی ازت بگیریم فورا گریه میکنی و ناز میکنی که جیگرم واست کباب میشه و دلم نمیاد بهت بگم نه .به من وبابایی هم که فوق العاده وبیش از حد وابسته ای و پیش هیچ کس نمیمونی ،غریبگی هم خیلی میکنی راستی بگم یه کوچولو هم کم اشتها شدی و سوپ وفرنی و...که درست میکنم نمیخوری خیلی هم بد دارویی ودائم مثل قبل در حال موتور رو شن کردن و پوف میکنی
کلمه های جدیدت:دَد دَد دَد ،با با با ،مَم مَم مَم
امیدوارم این ماه رو به خوبی و خوشی سپری کنی گل در حال شکفتنم همراه با یه دنیا تازگی .