نورا جون نورا جون ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

*** نورا الهۀ نور***

به افتخار دندون در آوردن نورا جوووووونم...

امیدوارم که مابقی دندون ها  بدون درد در بیان مامانی من . از دیروز تا حالا به افتخار دندون در آوردن نورا مراسم داشتیم امروز آش دندون درست کردم دیروزم خونه مامان جون صوری مراسم بود با عکسها مراسم رو دنبال کنید. اینم از آش دندون نورا جونی. نورا جون در حال خوردن آش خوردن... دیروزم هم مامان جون صوری آجیل مخصوص دندون در آوردن رو به شیوه شمالیا ریخت روی سر نورا  قرآن وقیچی هم کنارش گذاشت ،البته من اسم آجیل رو نمیدونم فقط میدونم که بچه ها میگن بیجی بیجی (برنج بو داده،نخود چی بو داده ، سویا ،گردو ،کشمش) ♥♥ آجیل دندون فیشانی♥♥ اینو علیرضا میگه...
21 اسفند 1391

**داستان عمو نوروز **

 سلام مقدمه ای کوتاه ! عمو نوروز و حاجی فیروز اصلا فرعی نیستند،خیلی هم اصلی اند . داستان عمو نوروز داستانی است عاشقانه . که منتظر زنی است که میخو اهند با هم ازدواج کنند.(ازدواج مقدس شاه و الهه) آن زن بی نام (سال)عاشق عمو نوروز (شاه). زن صاحب خانه و مرد مسافر که دیدار این دو هرگز اتفاق نمی افتد و همیشه ادامه دارد. سیاهی صورت حاجی فیروز مربوط به بازگشت او از دنیای مردگان است . یک روزالهه هوس میکنه به زیر زمین سفر کنه زمان رفتن تمامی زیور آلاتش رو با خودش میبره او باید از هفت دروازه زمین رد میشد خواهری که فرمانروای زیر زمین است بسیار حسود و به نگهبانان دستور میدهد که در هر دروازه مقداری از زیور آلاتش را بگیرند طور...
20 اسفند 1391

مسابقه: چرا وبلاگم رو دوست دارم؟

سلام الان که لب تابمو روشن کردم ودیدم که به مسابقه دعوت شدم با تمام وجود خوشحال شدم .ممنون از فرناز جون خاله شازده پسر قشنگمون آرسن جون که از تبریز مارو به این مسابقه دعوت کردن تا یکی از شیرین ترین وبهترین احساساتم رو بیان کنم بازم یه دنیا ممنون . من بندر عباس تنهام منظورم اینه که از خانواده ام دورم و کنارم نیستن وتنها امید وشادابی زندگی من که با تمام وجود تونستم این دوری رو تحمل کنم اومدن نورا جون بود که لحظه به لحظه زندگیمو شیرین وپر انرژی کرده تا ثانیه به ثانیه عمرم و درکنارش باشم از زمانی که تو دلم پا گذاشت تصمیم داشتم یه دفترچه خاطرات واسش درست کنم اما به دلایل سخت بارداری نتونستم وتا اینکه چند ماه پیش موفق شدم که وبش و د...
26 بهمن 1391

7 ماهگیت مبارک !

الهی فدات بشم قشنگم امروز 23-11-91 ، 2روزه وارد 7 ماهگی شدی الهی قربون دنیای قشنگت برم خیلی شیطنت میکنی کنجکاویت بیشتر شده سرو صدای زیادی داری ،دد میگی هنوز در حال حباب درست کردنی و و عزیز بی دندونی، خیلی انتظار دارم میکشم که اون صورت نازت زمانی که میخندی و لبای نازت و باز میکنی اون مرواریدای قشنگت واسم بدرخشه واسه بابات خیلی ناز میکنی و دائم ورجیک ورجیک میکنی که بری تو بغلش به خودمم که بیش از حد وابسته شدی به محض اینکه میذارمت روی تشکت چند غلطت پشت سر هم میزنی و شروع به اواز خوندن میکنی جوجوی من راستی 360 درجه هم زمان خوابت میچرخی شیر خوردنتم که با شیطنت فراوون .با غلطت زدنت به همه جا سرک میکشی وخودت وسر گرم میکنی . به هر حال ورود...
23 بهمن 1391

تولد بابا علیرضا !

این چند روزه که علیرضا رفته با اومدن مهمونای عزیزمون وشیطنت های زیاد نورا وقت نشد که این مطلب وزودتر از طرف نورا واسه بابا علیرضا بنویسم  آخه بابایی 19 دیماه روز تولدش ‚ که الان دیگه گذشت ولی از طرف هر دومون تبریکمون رو هم ایمیل کردیم البته تلفنی  هم گفتیم اما دوست داشتم که توی وب نورا خصوصی تبریکش رو واسه باباش بذارم. بابا من  تولدت مبارک از راه دور میبوسمت  دوست داشتم  پیشمون بودی چون اولین سال تولدی‚ که من در کنارتم ... تقدیم به بهترین بابای دنیا!!! دوست دارم البته  این و بگم که سال گذشته روز تولد بابایی هردو یا بهتره بگم هر سه نفر دبی بودیم و اونجا تولد بابایی رو جشن گرفتیم چون&...
20 دی 1391

حاجت خواستن به شیوه نورا !!!

دیروز جاتون سبز خونه مامان جون سوری نورا واسه نهار دعوت بودیم البته خودمون دعوت خودمون کردیم.ههههههه هرسال مامان علیرضا (مادر شوهر بنده) روزاربعین شله زرد نذر دارن .دیروز ما هم که اونجا بودیم ،من نورا رو با هزار ترفند خوابوندم که به مامان سوری واسه خلال کردن بادوما کمک کنم ساعت 6 مامان رفت مجلس روضه دعوت داشت منم که به خاطر نورا که سرما خورده بود نتونستم برم خلاصه نورا همچنان خواب ماهم مشغول خلال کردن بادوم که تقریبا”بعداز 1ساعت ونیم از خواب بیدار شد وشروع به شیطنت کرد سر وصدا ،گریه ،خنده ،بازی همه چیز باهم همراه بود که چشمتون روز بد نبینه من غافل ،نورا هم مشغول هم زدن بادومای نذری ! عکسهای نورا در حال هم زدن بادوم: ...
18 دی 1391

اولین روضه!

دیشب واسه اولین بار تونستم ماه محرم وصفر برم روضه آخه فکر میکردم با نورا سختم باشه چون سال گذشته 2ماه نگم ولی لا اقل 40 روزش وبا مادر شوهرم مجلس روضه رفتم وتوی همین ماه بود که حامله شدم الهی دورش بگردم که ناز من از آرومم اروم تر بودو اصلا اذیت نشدم نورا جون هم اولین مجلس روضه ای بود که شرکت داشت چنان پای منبر روضه خوون مجلس خانم یونسی نشسته بود وگوش میکرد که حتی خانم یونسی به دلیل ذوق زدگی رفتار نورا که میخ شده بود ونگاهش میکرد وسط روضه صحبتش و قطع کرد و به نورا گفت وقتی وارد شدم دلم و بردی بذار تموم شه چنان میگیرم تو رو فشارت میدم که خدا میدونه چقدر دوست داشتنی هستی آخر روضه با وجود اون همه سر وصدای شور زدن حسینی خانوما ناز مامان خوابید ....
18 دی 1391