نورا جون نورا جون ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

*** نورا الهۀ نور***

**داستان عمو نوروز **

1391/12/20 0:17
نویسنده : مامان مهسا
878 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام

مقدمه ای کوتاه !

عمو نوروز و حاجی فیروز اصلا فرعی نیستند،خیلی هم اصلی اند . داستان عمو نوروز داستانی است عاشقانه . که منتظر زنی است که میخو اهند با هم ازدواج کنند.(ازدواج مقدس شاه و الهه) آن زن بی نام (سال)عاشق عمو نوروز (شاه).

زن صاحب خانه و مرد مسافر که دیدار این دو هرگز اتفاق نمی افتد و همیشه ادامه دارد. سیاهی صورت حاجی فیروز مربوط به بازگشت او از دنیای مردگان است .

یک روزالهه هوس میکنه به زیر زمین سفر کنه زمان رفتن تمامی زیور آلاتش رو با خودش میبره او باید از هفت دروازه زمین رد میشد خواهری که فرمانروای زیر زمین است بسیار حسود و به نگهبانان دستور میدهد که در هر دروازه مقداری از زیور آلاتش را بگیرند طوری که در دروازه آخر گوشت تن الهه را هم میگیرند وفقط استخوانهایش میماند.با ورود الهه به زیر زمین در روی زمین باروری متوقف میشه دیگه هیچ درختی سبز نمیشه هیچ گیاهی رشد نمیکنه . خدایان آن زمان خیلی ناراحت بودن جلسه ای میگذارند که چه کاری انجام دهند. الهه که از اتفاقات ناگوار آنجا اطلاع داشته وصیت میکند که اگر مشکلی پیش آمد چه باید بکنند ونکنند.تصمیم گرفته میشود که نیمی از سال شوهرش که تنها کسی بود که در نبود اون عزاداری میکرد ورنج میکشید به دنبالش برود نیمی از سال خواهرش به نام گشتی ننه(اسم الهه ننه یا ننه خاتون بود. البته به او نانای ،ایشتر ،و آناهیتا  که خدای جنگ و آفرینندگی و باروری بود هم میگفتند.)

شوهر را با لباس قرمز در حالی که دایره،دنبک،ساز ونی لبک دستش میدهند به زیر زمین میفرستند. شادمانی های نوروز و حاجی فیروز برای بازگشت شوهر الهه از زیر زمین و بارور شدن وسر سبزی زمین است.

و اما ... داستان عمو نوروز قابل توجه مادرا ن قصه گو واسه کوشولوهای خوشملشون:

یکی بود یکی نبود :پیرمردی به نام عمو نوروز که هر سال بهار با کلاه نمدی ،زلف وریش حنا بسته ، کمر چین قدک آبی، شال خلیل خانی،شلوار قصب و گیوه تخت نازک از کوه راه می افتاد  وعصا به دست می آمد به سمت شهر.

 بیرون از دروازه شهر پیر زنی زندگی می کرد که دلباخته عمو نوروز بود و روز اول بهار ،صبح زود پا میشد ،جایش رو جمع میکرد  بعداز خانه تکانی و آب وجارو کردن حیاط، خودش رو حسابی تر وتمیز میکرد . به سر ودست وپایش حنای مفصلی میگذاشت و هفت قلم از خط و خال  گرفته و سرمه و سرخاب وزرک آرایش می کرد و یل ترمه و تنبان قرمز و شلیته پر چین می پوشید و مشک و عنبر به سر و صورت و گیش میزد  و فرشش رو میآورد و می انداخت رو ایوان جلو حوضچه فواره دار رو به باغچه اش که پر از همه درخت میوه و پر از شکو فه های رنگا رنگ بهاری بود در یک سینی قشنگ و پاکیزه سیر،سرکه ،سماق،سنجد،سیب و سبزی و سمنو میچید و در یک سینی دیگر هفت جور میوه خشک و نقل و نبات می ریخت . بعد منقل را آتش می کردو می رفت قیلان میاورد می گذاشت دم دستش ،اما سرقلیان رو آتش نمیگذاشت و همانجا چشم انتظار عمو نوروز می نشست.

چندان طول نمیکشید که پلکهای پیرزن سنگین میشد و یواش یواش خواب به سراغش می آمد و کم کم خرناسش می رفت به هوا .

در این بین عمو نوروز از راه می رسید دلش نمی امد پیرزن رو بیدار کند. یک شاخه گل همیشه بهار از باغچه میچید و رو سینه اش می گذاشت و می نشست کنارش از منقل یک گله آتش بر می داشت و می گذاشت سر قلیان و چند پک میزد . ویک نارنج از وسط نصف میکرد . یک پاره اش رو با با قند آب می خورد . آتش منقل را برای اینکه زود سرد نشه میکرد زیر خاکستر و روی پیرزن را میبوسید و پا میشد راه می افتاد .

آفتاب یواش یواش پهن میشد و پیر زن بیدار میشد . اول چیزی دستگیرش نمی شد. اما یه خرده که چشمش رو باز می کرد . می دید ای داد ، همه چیز دست خورده ،اتش رفته سر قلیان ،نارنج از وسط نصف شده آتش ها رفته زیر خاکستر لپش هم تر است. آن وقت میفهمید که عمو نوروز اومده ورفته و نخواسته اون رو بیدار کنه .پیرزن خیلی غصه میخورد که چرا بعد از اون همه زحمتی که برای دیدن عمو نوروز کشیده درست همون موقعی که باید بیدار می موند خوابش برده و نتوانسته عمو نوروز رو ببینه و هروز پیش این و اون درد دل میکرد که چه بکند چه نکند  تا بتواند عمو نوروز را ببیند  تا یک روزی کسی به او گفت چاره ای نداری جز یک دفعه دیگر باد بهار بوزد و روز اول بهار برسد و عمو نوروز از سر کوه را بیافتد به سمت شهر و او بتواند چشم به دیدارش روشن کند.

پیرزن هم فبول کرد اما هیچ کس نمی داند که سال دیگر پیرزن توانست عمو نوروز رو ببینه یا نه چون بعضی ها می گویند که همدیگر رو ببینند دنیا به آخر میرسه و از اونجا که دنیا هنوز به آخر نرسیده پیرزن و عمو نوروز همدیگر رو ندیده اند.

عاشقان منتظر، فرا رسیدن فصل زیبای باطروات بهار و نوروز باستان رو پیشاپیش به شما تبریک میگویم.

 تقدیم به شما

                                                                      

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان آوا
20 اسفند 91 6:05
دوست خوبم سلام ممنونم که به وبلاگ ما سر زدین .چشم با کمال افتخار شما رو لینک کردم.


خوش اومدین به وب نورا جون.
پونه
20 اسفند 91 9:02
*.¸.*´
¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)
(¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`•
_____****__________****
___***____***____***__ ***
__***________****_______***
_***__________**_________***
_***____من آپم____________***
_***______مشتاق نیم نگاهی_***
__***_______هرچند گذرا____***
___***_________________***
____***______________ ***
______***___________***
________***_______***
__________***___***
____________*****
_____________***
______________*(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨ ¸.•*´¨)¸.•*´¨)¸.•* .


چشم پونه جون میام پیشت ممنون که سر میزنی.