ویروس تب ...
چهارشنبه ای که گذشت سفرکی 48 ساعته رفتیم جهرم و برگشتیم اما چه سفری، طفلک نورا همین که رسیدیم از صبح 5شنبه تا الان تب شدید و از امروز هم اسهال و استفراغ البته صبح حالش خوب بود و بهتر شد و پیش خودم گفتم اون ویروس لعنتی فرار کرد ورفت اما دیدم نه بعد از ظهر دوباره تب شروع شد.
با وجود اینکه جهرم دکتر برده بودیمش اما دوباره امروز(8/5 )
بردیمش دکتر با حرفهای خانوم دکتر خیلی ترسیدم آخه گفت نمیخوام که نامه بستری بنویسم چون هنوز اشک داره اما اگر دیدی بی حال و بیشتر از این کسل شد و زیر چشمهاش گود رفت باید حتما بستری بشه تو رو خدا واسش دعا کنید بچه ام خوب شه.
الان 5 روزه که از اون سر و صداش و خنده های بلندش و جیغ های بنفشش و شیطنتاش خبری نیست کسل و بی حالِ، بدون اینکه مثل همیشه که عادت داره رو پام بزارمش تا شیرش رو بخوره ، شیر نخورده سرش رو میزاره رو بالش ، یا فرش میخوابه بی سر و صدا فقط صدای یه ناله خفیف به گوشم میخوره. بی اشتها شده و هیچی نمیخوره شاید تو این چند روزه 5 تا شیشه شیر اونم از 7 درجه ،5 درجه رو خورده .کاملاً ضعیف شده و و بی رمق .
خدایا تورا به خداییت قسم میدم هیچ نی نی مریض نشه و هم نی نی های مریض رو شفا بده تا اون دل پردرد مادرا آروم بگیره، گل ناز من هم خوب بشه طاقت این حالش رو ندارم نمیتونم ببینم . لطفاً خدای من ،لطفاً...
نورای منو ببینید ...امان از این ویروس ...
ساعت 3نیمه شب بالا سرش بیدار بودیم نورا داشت از تب میسوخت و ناله میکرد به همین حالتی که میبینید و منم گریه ...
الهی مادر بمیره ،قربونت برم اینجا ساعت 8 صبح داشتیم از دکتر برمی گشتیم اصلا ً حال نداشت ودائم بهونه باباش رو میگرفت و علی رغم میل باطنی علیرضا ،که با نشستن بچه زمان حرکت بغلش باشه مخالفِ ،مجبور شد نورا رو بغل کنه تا آروم بشه.
الهی دورت برگردم دور اون چشمهای مخملیت که معلومه از شدت درد به زحمت باز نگهشون داشتی عسلکم.
خونه دایی مرتضی بعد از برگشتن از دکتر که به خاطر اروم کردن نورا مجبور شدیم اون رو بزاریم روی میز تحریر مریم که بازی کنه و کمتر بهونه بگیره، یه مداد و کاغذ دادم دستش که نقاشی بکشه .
الهی قربون مداد دست گرفتنت بشم من.
فقط خواستم که بی خبر از حالمون نباشید و گرنه خدا شاهده این چند روزه من وعلیرضا از پا افتادیم باور کنید الان که دارم این مطلب رو مینویسم چشمام داره از فرط بی خوابی میسوزه و از صبح تا حالا معده درد شدید دارم علیرضا هم از طرفی دیروز تا حالا سرما خورده و اونم تب و لرز داره .اما مهم نوراست که خوب شه و دوباره از سر و دوشمون بالا بره و بازی کنه و بخنده ،حتی به جیغشم راضی هستیم اما هرچه زودتر خوب شه با اینا خستگیمون در میره و الان هم طفلک به خاطر داروهای خواب آوری که میخوره از ساعت 9 خوابه و من شروع به نوشتن کردم تا اینکه الان کاملش کردم آخه هر از نیم ساعت ناله میکنه و نق میزنه و بدو بدو میرم بالا سرش .
به هر حال از دوستان خوبم که با نظرات و پیشنهادهای خوبشون من رو دلگرم کردن سپاسگزارم و اگر پیشنهادی دارید واسه اینکه نورا زودتر حالش خوب شه با جون و دل پذیرا هستم.
مابقی عکسهای سفرکمون و غیره رو سر فرصت میزارم. نورا جون حالش بهترشه منم جون میگیرم و کلی عکسهای خوشکلش رو میزارم.
امروز نوشت:(8/6)
نمیدونم از تب بنالم و شکوه کنم یا از اسهال و استفراغ یا همینم مونده بود از حساسیت ...آخه چی میخواین از جون بچه ام
الهی شکر نورا امروز یه کوچولو تبش اومد و پایین و کم کم قطع شد .تصمیم گرفتم بعد ازظهر به خاطر روحیه خودم و نورا یه سر رفتم خونه یکی از اشناهای قدیمی که سابقۀ این اشنایی به 30 سال میرسه خیلی حالم گرفته بود و اصلاً طاقت دیدن گریه های نورا با اون حالش پشت سر علیرضا رو نداشتم ،اماده شدیم و رفتیم...
ساعت 5 بود که دیدم نورا صورتش داره قرمز میشه تا 6 صبر کردم دیدم نه بدتر شد روی شکم وکمرش هم دون دون قرمز شد، زنگ زدم به علی نوبت دکتر گرفت . این چند روزه کارمون شده دکتر بازی برای بار سوم نورا رو بردیم دکتر ،خودم حدس میزدم حساسیت به دارو باشه ،دکتر گفت: بله حساسیت به دارو سفکسیم و کلاً خانواده سفکسیم پیدا کرده ،دارو رو عوض کرد واسش آمپول نوشت من که طاقت نداشتم علیرضا خوش تنهایی نورا رو برد و به من گفت نیا تو فوراً گریه میکنی .حالا طفلک از اسهال شدید پاش سوختگی شدید پیدا کرده و حسابی درد داره اینطور که معلومه همه چیز دست به دست هم دادن واسه طفل معصوم من .
عکس برگشت از دکتر...
طفلک دونه های حساسیتش رو میبینید ...
امروز صبح دیدم پتو رو کشیده رو صورتش فکر کردم داره دالی بازی میکنه رفتم دیدم نه الهی قربونش جلو tv خوابش برده.