*مسافرت*
سلام به همه دوستان خوبم که در این 3 هفته غیبت من و نورا لطف کردین و به ما سرزدین و با کامنتهای زیباتون برسرمون منت گذاشتید و جویای حالمون بودید .امیدورم که بتونم محبتهای بی دریغتون رو جبران کنم .ما هم حسابی دلمون واستون تنگ شده بود سر فرصت به یکایکتون سر میزنم مهربونهای من.
اگه یادتون باشه که هست یه مدت از لحاظ رو حی ریخته بودم به هم که با راهنماییهای شما دوستان و و دلگرمیهاتون یهو تصمیم به مسافرت البته 5 روزه گرفتیم که طبق معمول به 3 هفته به اصرار خانواده عزیزم طول کشید. جای همگیتون سبز 1 هفته اول رو جهرم بودیم بعد چند روزی رفتیم شیراز و دوباره برگشتیم جهرم تا اینکه دیشب اومدیم سر خونه زندگیمون
تو این مدت که نبودم یکی ،دو تا پست جامانده دارم که همه رو یکجا در همین پست میزارم.
نورا 21 آذر 16 ماهگی رو پشت سر گذاشت و وارد 17 ماهگی شد که با تاخیر12 روزه واسش اینجا تبریکم رو میزارم :
ناز دخترم ورودت به ماه 17 مبارک ...
تا جهرم بودیم حالمون خوب و سرحال اما همین که پامون گذاشتیم شیراز هردو مریض شدیم و سرما خوردیم که تا الان داریم با خودمون میکشونیمش و دست از سرمون بر نداشته آخه این همه سرما رو یهویی استشمام کنی جوگیر میشی دیگه اونم ما بندر یهای سرما ندیده .نمیدونم چرا من که ...
و تبریک دیگه بابت اینکه نورا خانوم تو این مدت که مسافرت بودیم البته چند روزی رو که شیراز بودیم 5 مروارید رو با هم بیرون آورد .مرواریدای 8،9،10،11،12و حسابی با سرماخوردگی در گیر شدن با هم و خانومک ما خیلی ضعیف شد .و این باعث شد که نتونیم جایی بریم و تو خونه باشیم و لی خیلی خیلی هوا سرد بود .
از شیطنت هم که ماشااله کم نمیذاشت زمین و زمون رو به هم ریخته بود .و حسابی خوش گذروند. شیرین زبونیاش دل همه رو برده بود .
پیشرفت لغات نورا در ماه 16 و فعلاً 17...
آنسه: آنه
یلدا: دَدا
عباس:عبا
مریم :مَ مَ
دایی: دایی
چایی: تایی ،داغ
عقیل:عتی
ماماجون مهری :مامان مِمی
بیا :بیا
بده : بده
نه : نه
توپ : توپی توپی
آب بازی : اب بابی
پتو : اَ دَ دَ
شیر : مَ می
غذا : به به
نازی : نانی
نی نی: نی نی
کتاب : اِتا
تا میگم حسین جان سینه میزنه ومیگه اَ بَ
به خاله هم میگه عمه .
البته خیلی چیزا رو میگه تو ذهنم نیست اینها رو خیلی تکرار میکنه .
صدای گربه رو هم یاد گرفته .فقط یه بار میگه میو،اون رو هم سریع میگه .
تاب تاب عباسی رو هم به زبون خودش میخونه اینقدر بامزه که نگو.
بهش میگم نورا پی پی کرده فوراً لباشو جمع میکنه میگه اُق
خیلی حرف گوش کن بیشتر چیزایی رو که بهش میگم واسم بیاره میشناسه وسریع میره میاره...
میگم یک ،دو ،میگه ته ،ده .
گفته بودم که نورا خیلی تو سر خودش میزنه خدا رو شکر رفتیم مسافرت هم جیغ ،هم تو سر زدن از سرش افتاده خیلی کم این کارو میکنه .اما خوابش اصلاً تنظیم نبود و خیلی کم خواب شده بود. از دیشب تا حالا که اومدیم همش خوابه.
نمیدونم چرا حس و حال عکس گرفتن این سری نداشتم فقط یه چند تایی بیشتر نیست اونم هفته اولی که جهرم بودیم گرفتم و گرنه از شیراز و شب یلدا که خونه دایی مسلم بودیم و حسابی دور هم بهمون خوش گذشت عکس ندارم.
حالا اینها رو ببینید غنیمتِ:
عکسهای روزی که میخواستیم با دایی مسلم بریم جهرم و من مشغول ساک بستن بودن ونورا هم دور کار خودش .
اینجا صبحی که میخواستیم بعد از ظهر بریم جهرم...
خونه دایی مسلم ...آماده اش کردم که با زندایی سمیه برن آنسه رو از مهد بیارن خونه.
آنسه تا کیفش رو میاورد آدینه اش رو انجام بده نورا زودتر از اون کیفش رو خالی میکرد.
نشسته تا مامان جون مهری بهش غذا بده.قربون اون صورت ماهت.
دیروز که داشتیم بر میگشتیم 10 کیلومتری لار این غروب زیبا چشم نوازی میکرد منم که عاشق لحظه غروب خورشید اونم اینجوری نورا هم خواب بود، با موبایلم چند تا عکس گرفتم .
اینجا نورا رفت مهدکوک آنسه با زندایی سمیه .
مریم، نورا ، آنسه(تنها عکسی که عصرِ ،شب یلدا گرفتم)
عکس شب یلدا پارسال
عزیز دل عمه آنسه جونم الهی قربون قشنگیت برم عمه عاشق این عکسهاتم.