از احوالات نورا !
دختر‚ من 21 اردیبهشت 9 ماه رو پشت سر گذاشتی و وارد 10 ماهگی شدی دراین فاصله خیلی کارای جدید یاد گرفتی وقتی میگم سلام دست رو به نشانه سلام کردن و دست دادن دراز میکنی .بای بای کردن رو یاد گرفتی بابا و مامان و به به و در در و م م رو به زیبایی ادا میکنی و لی لی حوضک رو یاد گرفتی و واسه 5 الی 6 ثانیه روی پای خودت میا یستی و دو،سه قدم برمیداری اگر خدا بخواد داری کم کم واسه راه رفتن آماده میشی.
به محض اینکه میگم فیفی کن صورت مثل ماهتو میکشی تو هم و فی فی میکنی اون لحظه خیلی خوردنی میشی ناز من .
آشپزخونه از دستت فراریه یا دور یخچالی یا فر یا اینکه در کابینتها رو بازمیکنی و همه چی رو میریزی بیرون ابسرد کن که نگو امروز یکی از دکمه هاشو خراب کردی آخه من غافل شم دورش هستی خونه روآب بر میداره .
جای عروسکها و اسباب بازیهاتو دیگه کاملا به خاطر داری و تا میگم برو با اسباب بازیهات بازی کن سریع به سمت اتاقت میری و واسه یه ربع میتونم تنهات بذارم که با اونها بازی کنی . یه عادت دیگه هم که داری باید شبها حتما دستم توی موهات باشه واست قصه یا اینکه شعر بخونم که بخوابی البته این مورد الان 4 روزه که به وضوح دارم از شما میبینم .
خلاصه مطلب که حسابی شیرین شدی ودلبری میکنی .طفلک بابایی سر سفره غذا اصلا” نمیدونه که باید چطور غذاشو بخوره از بس که از سر و گردنش بالا میری .و یواشکی از خونه میره بیرون آخه اگر ببینی چنان ول وله ای میشه تو خونه از صدای جیغت که نگوو نپرس.
بهتره بگم که روزها وشبها پی هم می ایند و به سرعت سپری میشن میدونی چرا نازم ؟
آخه تمام سرگرمی و دلگرمی من تو هستی و غرق با تو بودنم و دنیای شیرینت، صدای خنده ات و لذت بخش است زمانی که در گوش من وروح من وخانه ام ودر دنیای عاشقانه من و علیرضا میپیچد.
از خدا چیزی جزء در کنار تو بودن و علیرضا هیچی نمیخواهم و به خاطر داشته هایم شکرگذارم.