نورا جون نورا جون ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

*** نورا الهۀ نور***

گفتنی ها برای نورا...

تقدیم به نور آسمانم!! دخترم ،آرامش جانم،روشنایی قلبم،آمدنت از سرزمین نور به کره خاکی را خوش آمد میگم!!! الان که شروع به نوشتن کردم بعد از تلاش فراوان من‚که تو بخوابی و بالاخره خوابیدی.آذرماه سال گذشته هنوز از وجودت که درمن شکل گرفته بود خبر نداشتم.2روز دیگه نمونده شب زیبای یلدا داره میاد امسال در کنار تو و بابا علیرضا شب یلدارو جشن میگیرم آخه پارسال اینطور روزایی جهرم بودم و شب یلدا رو خونه دایی مرتضی ،تولد زندایی یلدا بود. 10دیماه   با انجام آزمایش خون معلوم شد باردار هستم همون لحظه حس عجیبی بهم دست داد با تمام وجود خوشحال شدم و حس مادر شدن تمام وجودم رو فرا گرفت و از اینکه این 9 ماه به سلامتی بگذره وتموم بشه.توی...
18 دی 1391

آرامش!

کنار تو فقط آروم می گیرم                                 پر از دلشوره ام هر جای دیگه تو تقدیر منی بی لحظه بی شک                       چشات اینو بهم هر لحظه میگه تو می خندی پر از لبخند میشم                         تموم زندگیم خوشرنگ میشه صدای پای تو تو خونه هروز                 &...
18 دی 1391

شیمو !!!

شیمو مجموعه 12 جلدی‚ شعرهای کودکانه از ناصر کشاورز.نورا به شنیدن شعرهای شیمو واقعا” علاقه داره من روزانه چند بار شعرارو واسش میخونم مخصوصا وقتی که گرافیک یا همون  شکل های رنگاوارنگ شیمو رو بهش نشون میدم چنان ذوق زده میشه و دست وپا تکون میده که بیا وببین. مجموعه کتابهای شیمو و چیل چیل + زندگی نامه خواندنی من هدیه عمه کوچیکه‚ نورا مژگان جون‚که زمانی که نورا هنوز 40 روزش نبود از سفری که به تهران رفت از نمایشگاه کتاب واسش گرفته بود وهدیه آورد. از اون زمان تا الان من شروع به خواندن شعرها کردم احساس میکنم یه جورایی وقتی اونا رو میشنوه حرکتهایی از خودش نشون میده که به اونا آشنایی داره واین من و خیلی خوشحال میکنه...
18 دی 1391

آخ جون مهمون !!!

دیشب علیرضا ساعت 9:30 پرواز  داشت واسه دبی که به سلامتی رسید. مامان جون سوری و عمه جون مریم وپسر عمه مریم ،رادین جون اومدن پیشمون منم که واقعا دیروز که چه عرض کنم چند روز بود که اصلا دل ودماغ هیچ کاری رو نداشتم دیروز دیگه به اوج رسیده بود که من و واسه آروم شدنم وادار به نوشتن کرد وبا راهنمایی یکی از دوستان بسیار خوبم با خوندن دعای غمگسار واقعا اروم شدم موقع خداحافظی دلم خیلی پر شد وزدم زیر گریه علیرضا هم اومد  نورا رو ببوسه که یهو سر باباو دخمل باهم تصادف کرد و جیغ نورارو در آورد این وسط مونده بودم بخندم یا که نورا رو اروم کنم .1ساعت ونیم بعد از رفتن علیرضا،بچه ها اومدن که من و مریم جون تا ساعت5 صبح بیدار بودیم وصحبت میکردیم وبا ...
17 دی 1391

زندگی و تنهایی!!!

گاهی وقتا حس تنهایی تمام وجود آدم و میگیره که حتی فکر میکنی با درون خودتم غریبه ای .زندگی از دید من مثل رنگین کمان می مونه که  خودش و با رنگهای شاد نمایون میکنه و بعد از اندکی از گذشت زمان کم کم، رنگ خودش و می بازه ومحو میشه. زندگی هم همین جوره گاهی وقتا با رنگای شاد میاد سراغت و شادت میکنه یهو هم کم رنگ میشه وشادیت ومحو میکنه که احساس میکنی رسیدی به ته دنیاوهیچ امیدی نداری واقعا تنهایی! امروزم از اون روزایی که من حس میکنم به ته دنیا رسیدم خیلی تنهام ،حس غریبی دارم علیرضا هم که داره امشب میره دبی و بیشتر حس تنهایی سراسر وجودم و میگیره خودم روبا نورا سرگرم کردم از صبح تا بلکه این حس رو دور کنم دیدم نشد تصمیم گرفتم بنویسم شاید دلم خ...
16 دی 1391