تقریباً ساعت 2:30 بود که رفتم بیرون کار داشتم تا یه ربع به چهار که برگشتم خونه وقتی اومدم دیدم نورا جون خوابه خدا عمرش بده بابا علیرضا رو حسابی با نورا بازی کرده بود و شیر داده بود و خوابونده بودش اینو بگم که علیرضا هیچ وقت از هیچ کمکمی از روز اول نسبت به من در برابر نورا دریغ نداشته شاید بگم بیشتر از من حواسش به همه چیز هست و تحت کنترل داره و دقیقِ وای که چه حس خوبی داشتم وقتی اومدم و با این صحنه مواجه شدم نورا خواب، خونه در سکوت کامل و مرد خونه همه جا رو تمیز و مرتب و جمع جور کرده و هیچی کاری واسه انجام دادن نمونده اگر که دیگه نورا بیدار شه و بماند .... خوبیش به اینه که وقتی نورا رو پیش علیرضا میزارم اونقدرا دغدغه ای ندارم آخ...