نورا جون نورا جون ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

*** نورا الهۀ نور***

سیزدهمین ماهگردت مبارک...

نورا ماه سیزدهم رو پشت سر گذشت وارد ماه چهاردهم شد .توی این ماه پیشرفتهای زیادی در یاد گرفتن کلمات و تلفظ اونها داشت شیطنتهاش هم به جای خود . عزیزم پایان ماه   و ورود به ماه        مبارک.                                            ...
20 شهريور 1392

نورا و بابایی...

تقریباً ساعت 2:30 بود که رفتم بیرون کار داشتم تا یه ربع به چهار که برگشتم خونه وقتی اومدم دیدم نورا جون خوابه خدا عمرش بده بابا علیرضا رو حسابی با نورا بازی کرده بود و  شیر داده بود و خوابونده بودش اینو بگم که علیرضا هیچ وقت از هیچ کمکمی از روز اول نسبت به من در برابر نورا دریغ نداشته شاید بگم بیشتر از من حواسش به همه چیز هست و تحت کنترل داره و دقیقِ وای که چه حس خوبی داشتم وقتی اومدم و با این صحنه مواجه شدم نورا خواب، خونه در سکوت کامل و مرد خونه همه جا رو تمیز و مرتب و جمع جور کرده و هیچی کاری واسه انجام دادن نمونده اگر که دیگه نورا بیدار شه و بماند .... خوبیش به اینه که وقتی نورا رو پیش علیرضا میزارم اونقدرا دغدغه ای ندارم آخ...
5 شهريور 1392

ابتکار مادرانه ...

چند روز پیش داشتم یه سایت رو مرور میکردم و دنبال این بودم که چطور میشه کودکان رو به خوردن غذا علاقه مند کرد که به این مطلب برخوردم . که به نظرم بسیار جالب و جذاب اومد و تصمیم گرفتم اینجا پست کنم که شما دوستان عزیز هم ببینید و بهره ببرید. یه مادر مالزیایی واسه علاقه مند کردن کودکان خود به خوردن غذا و سبزیجات این ابتکار بسیار جالب و جذاب و دوست داشتنی رو به کار گرفته بود و اسم بشقابها رو گذاشته بود بشقابهای خوشمزه . عکس این بشقابهای خوشمزه رو میزارم ادامه مطلب و اگر مایلید ببینید.   بشقابهای خوشمزه و دیدنی و خوردنی ...
25 مرداد 1392

برای نورا...

سال گذشته امروز شیرین ترین و قشنگترین روز زندگیم واسم رقم خورد منتظر بودم که هرچه زودتر من رو به اطاق عمل ببرند که بالاخره ساعت 10 دقیقه به 5تو فرشته آسمونی به دنیا اومدی و هنوز صدای جیغ گریه ای که کردی توی گوشمِ  . نورایی من با تولدت ،من هم متولد شدم با تو که روز به روز رشد میکنی و بزرگ میشی دارم بزرگ میشم و رشد میکنم وزندگی میکنم ودر مکتب عشق و صفا و سادگی و معصومیتت دارم درس میخونم. از خداوند میخوام که همیشه حافظ گلِ نازم باش و ازش سپاسگذار و شاکرم . در این دو سطر زندگی رو واسه اینکه وقتی بزرگ شدی و نوشته ها مو خوندی خلاصه میکنم : زندگی را از طبیعت بیاموز : چون بید متواضع باش،چون سرو راست قامت،مثل صنوبر صبور،مثل بلوط مق...
21 مرداد 1392

روزهای پایانی12ماهگی نورا جون ...

-آخر هفته خوبی رو پشت سر گذاشتیم دور تدارکات تولد نورا جون بودیم و یه سر هم بازار رفتیم وچرخی خوردیم وخرید جزیی کردیم و جالب تر از همه اینکه  دیشب یه سر رفتیم ساحل البته واسه چند دقیقه دریا حسابی موج میزد و بسیار زیبا بود همین که از ماشین پیاده شدیم به ثانیه نکشید ، چنان موجی روی سر من ونورا و بابا خراب شد که نگو خیس وتِلیس شدیم، حسابی خندیدیم ، برگشتیم داخل ماشین و حرکت کردیم به سمت منزل اما حیف که دوربین همراهم نبود که از اون موجهای زیبا عکس بگیرم . اما از نورا خانمی که حسابی بلا شده پتوش رو برمیداره و چنان اون رو به سر و صورتش میکشه که نگو .میگم بگو نازی میگه نانی و دائم داتیی داتیی میکنه یعنی دالی و به محض گذاشتن آهنگ از سر...
12 مرداد 1392

مادرانه ...

وقتی مادر میشی - عاشق میشی وقتی مادر میشی - بهترینها رو میخوای واسه فرزندت وقتی مادر میشی - میخوای بهشت رو  بزاری زیر پا و قدمهای ناز فرزندت تا قشنگی های زندگی رو احساس کنه و ببینه . وقتی مادر میشی - نمی خوای ،راضی نمیشی که دغدغه های زندگی رو تجربه کنه . وقتی مادر میشی - خودت رو همراه وهم قدم راهش میکنی تا به نوعی با کودکی خودت زندگی کنی . وقتی مادر میشی - کودکانه های فرزندت رو حس میکنی  و  عاشق  و دلباخته ناز و عشوه اش میشی . وقتی مادر میشی - دیگه متعلق به اونی و دیگه مال خودت نیستی چون از وجودت ِ . وقتی مادر میشی - یکی رو داری ازبهشت خدایی که گلخانه دلت از عطر...
31 تير 1392

تاچند روز بای !

دوستان گل و مهربونم که همیشه به من و نورا جون لطف و محبت دارید فردا صبح عازم سفر هستیم تا احتمالا آخر هفته اینده اینو بگم که دلمون واستون حسابی تنگ میشه اما با کلی خبررررررررررر و عکسهای خوشمل از نورا جونم میام و آپ میشم پس تا ............... بله ! ما برگردیم   راستی اینا رو داشته باشین تا برگشتنمون! بای بای   ...
14 خرداد 1392

دلنوشته برای نفس مامان !

یگانۀ من ، بی همتای من ،مونس من ،همدم وهم پای مه روی من،عشق جاویدان من،ای نور جهان تاب من ،دخترک تَرگلم، در وصفت تو عاجزم چون بی نظیری . الان که دارم با جوهرقلبم و با قلم عشق ،عاشقانه هایم رو واست مینویسم توی اتاق  خودت خواب هستی ومن درسالن روی مبل روبرویت نشسته ام  و نگاهت میکنم . این مدتی که درکنارم هستی رو برای خودم مرور میکنم مثل یه پری ناز آسمونی خوابیدی که صورتش مثل قرص ماه میدرخشه به این فکر میکردم که هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز مادر بشم و بتونم وظیفه مادری رو انجام بدم اما الان مادرم و وظیفه ام رو باتمام وجود وبا عشق دارم انجام میدم و تورا میپرستم با جون ودل. لحظه به لحظه ای در کنار تو بودن شیرین ومسرت بخ...
8 خرداد 1392

از احوالات نورا !

دختر‚ من 21 اردیبهشت 9 ماه رو پشت سر گذاشتی و وارد 10 ماهگی شدی دراین فاصله خیلی کارای جدید یاد گرفتی وقتی میگم سلام دست رو به نشانه سلام کردن و دست دادن دراز میکنی .بای بای کردن رو یاد گرفتی بابا و مامان و به به و در در و م م رو به زیبایی ادا میکنی و لی لی حوضک رو یاد گرفتی و واسه 5 الی 6 ثانیه روی پای خودت میا یستی و دو،سه قدم برمیداری اگر خدا بخواد داری کم کم واسه راه رفتن آماده میشی. به محض اینکه میگم فیفی کن صورت مثل ماهتو میکشی تو هم و فی فی میکنی اون لحظه خیلی خوردنی میشی ناز من . آشپزخونه از دستت فراریه یا دور یخچالی یا فر یا اینکه در کابینتها رو بازمیکنی و همه چی رو میریزی بیرون ابسرد کن که نگو امروز یکی از دکمه ...
5 خرداد 1392