نورا جون نورا جون ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

*** نورا الهۀ نور***

*مسافرت*

سلام به همه دوستان خوبم که در این 3 هفته غیبت من و نورا لطف کردین و به ما سرزدین و با کامنتهای زیباتون برسرمون منت گذاشتید و جویای حالمون بودید .امیدورم که بتونم محبتهای بی دریغتون رو جبران کنم .ما هم حسابی دلمون واستون تنگ شده بود سر فرصت به یکایکتون سر میزنم مهربونهای من. اگه یادتون باشه که هست یه مدت از لحاظ رو حی ریخته بودم به هم که با راهنماییهای شما دوستان و و دلگرمیهاتون یهو تصمیم به مسافرت البته 5 روزه گرفتیم که طبق معمول به 3 هفته به اصرار خانواده عزیزم طول کشید. جای همگیتون سبز 1 هفته اول رو جهرم بودیم بعد چند روزی رفتیم شیراز و دوباره برگشتیم جهرم تا اینکه دیشب اومدیم سر خونه زندگیمون تو این مدت که نبودم یکی ،دو ت...
3 دی 1392

تشکر از دوستان

با سلام و آرزوی موفقعیت برای دوستان نورا جان به استحضار میرسانم قرار بود نورای عزیزم به اتفاق مامان مهسا به مدت یکهفته به مسافرت بروند ولی بعلت خوش گذشتن تا 92/10/03 در مسافرت به سر میبرند. و بعلت عدم دسترسی به اینترنت در مسافرت نتوانستند محبتهای شما عزیزان را پاسخگو باشند. ولی تمام مطالب شما عزیزان تلفنی انتقال داده میشود. وظیفه خود میبینم این جا از همه دوستان خوب تشکر و سپاس دارم.  پیشاپیش شب یلدا را به همگی شما و خانواده محترمتان تبریک میگویم. با تشکر بابای نورا جان
25 آذر 1392

آغاز

سال گذشته هم چنین روزی، که 2 روز مانده بود نورا جان 5 ماهیگی را پشت سر بگذارد این وبلاگ را درست کردم و این آغازی شد برای پیدا کردن دوستان خوب و مهربان و ثبت لحظه به لحظه زندکی نورای عزیزم،از این که شما ها را دارم خیلی خوشحال هستم و به خود میبالم. با آرزوی موفقیعت برای یکایک شما عزیزانم
19 آذر 1392

روزهای آذری...

تو این مدت که سرحال نبودم زیاد به نورا هم گیر خوردن ونخوردن، بکن ونکن و غیره ...رو نداشتم  حتی عکس هم زیاد ازش نگرفتم دل و دماغش رو نداشتم . حس هیچ کاری و نداشتم .ولی الهی شکر تو این چند روزه به لطف خدا و دلگرمی های شما دوستان حالم بهتره چون این حالم به چند ماه پیش برمیگرده که درگیرش بودم الان هم نه که نیست ولی نه مثل قبل با اون شدت زیاد بگذریم بهتره بریم سر اصل مطلب که نورا نُقلشِ. نورا فرهنگ لغتش پیشرفت داشته و کلمه ها رو خیلی قشنگ ادا میکنه با ناز و ادا : بیا : بیا بگیر: بی باز :با کفش :پا غذا :به به چایی : تایی آنسه : آنی اینها به فرهنگ لغتش اضافه شده البته چیزایی رو هم...
9 آذر 1392

به خاطر ستاره...

این روزها یه کم بی حوصله ام  و احساس خستگی میکنم اما با این وجود دلم نمیاد که به اینجا نیام و بهتون سر نزنم سعی میکنم همه دوستان رو زیر چشم داشته باشم  ونگذارم ا ز زیر تیغ نگاهم خارج بشن اما از دوستانی که دیر بهشون سر میزنم عذر میخوام . نورا 8 روزی میشه که وارد 16 ماهگی شده و مثل قبل همونطور شیطون وبلا و کنجکاوِ،هرچی رو میخواد بدون اینکه به من بگه البته اگر بتونه بیاره و از من کمک نخواد ،میاره و به من میگه بیا ،مامان بیا ،با با یعنی باز کن ،ماچهای ابدار و چسبون میده .میگم نورا بوس عاشقانه فوراً لب میزاره رو لبم،عاشق نون سنگک و پنیر لیقوان با گردو ِ (شام هر شب بابا علیرضا )وقتی غذا میخواد میگه به به و موقع شیر خواستن م...
29 آبان 1392

بازی با لگو...

نورا ا بازی  لگو و روی هم گذاشتن  اونها رو خیلی دوست داره و به اقتضای سن خودش خوب بلده که با این وسیله چطور میشه بازی میکرد .بازی اون رو به روایت دوربین ببینید. البته با کمی بازیگوشی ... پ . ن : جمعه هفته گذشته نورا رو بردیم قلعه سحر آمیز که تا جایی که میخواد بازی کنه و دلی از عزا در بیاره عکسهاش رو در پست 15 ماهگی دخترم گذاشتم و یه چند دقیقه ای هم فیلم ازش گرفتم دوست داشتید و اگر وقتتون رو نمیگیره ببینید.   ...
26 آبان 1392

مروارید هفتم ...

به سلامتی بعد از این همه آبریزش بینی واسهال که هنوز هم ادامه داره امشب دیدم که نورا خانومی مروارید هفتمش ا زپایین سمت چپ(پیشین جانبی) جوونه زد و تا یه چند روز دیگه دندون مقابل همین از بالا خودشون رو نشون میده .مبارکه نورا جونم. پ . ن :   ساعت (1:04) دیشب شب خوبی نبود اصلاً گرچه واسه من یکی فرقی نمیکنه چون شبها باید اینقده این دست واون دست بشم تا شاید خوابم ببره،دیشب هم یکی مثل شبهای قبل اما یه کوچولو سخت تردندون درد داشتم اما شدت دردش زیاد نبود ،نورا چند شبی میشه که نق نق میکنه تو خواب اما خوب نه مثل دیشب از ساعت 3:30 شروع کرد تا 5 صبح تازه چشمم گرم شده بود که صداش اومد تو گوشم و از جا بلند شدم طفلک علیرضا هم خسته...
24 آبان 1392

15 ماهگی دخترم...

بالاخره ماه پانزده ام به پایان رسید و نورا جون وارد ماه 16 شد . 20روز آخر این ماه خیلی بهمون سخت گذشت مخصوصاً به نورا جون اون ویروس تب و اسهال شدیدی که گرفنت حسابی بچه جونم رو ضعیف کرد از یه طرفی  هم که من و علیرضا هردو به نوعی مریض بودیم الانم که 4 روزه دندون عقلم رو به دلیل بی جایی فک بنده مجبور به جراحی شدیم  کشیدم و درگیرشیم . حتی 5  آبان سالگرد عروسیمون رو فراموش کردیم. بنا به همین دلایل دیروز که 19 ام بود تصمیم گرفتیم که نورا  جون رو ببریم واسه چکاب 15 ماهگی آخه از واجبات این ماه بود با اون همه سختی که واسه مریضیش کشید حسابی بی بُنیه و ضعیف شده بود. ساعت 7:30بلند شدیم و واسه کارکنان مرکز بهداشت ...
20 آبان 1392